زندگی تنها دو دوره است….

دلم تنگه غروب کربلاته….

بیخود گفته اند که زندگی پنج دوره است:

کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و پیری

زندگی تنها دو دوره است….

قبل از کربــــــــــلا رفتن و بعد از کربــــــــلا رفتن

[ جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۶ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۱نظر ]

کاشان-مشهد…

تا عشق کند اشاره..برمیگردم
با یک دل پرشراره..برمیگردم
تا آخر عمر, بین کاشان-مشهد…
هی میروم و دوباره برمیگردم!

[ جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۳ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۰نظر ]

زندگی چند بخش است؟

بزرگی را پرسیدند: زندگی چند بخش است؟

گفت : دو بخش است: کودکی و پیری…

گفتند:پس جوانی چه؟

گفت: فدای حسین…

[ جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۰ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۰نظر ]

درب بهشت گر نگشایند به روی ما

ما زین جهان از پی دیدار میرویم

از بحر دیدن حیدر کرار میرویم

درب بهشت گر نگشایند به روی ما

گوییم یا علی و ز دیوار می رویم

[ دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۷ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۰نظر ]

بدها بگو که عقده دل با چه وا کنند

باشد حسین؛ کرببلا مال خوبها

بدها بگو که عقده دل با چه وا کنند

ما هم دل شکسته به دست می رویم تا

ما را غبار صحن و سرای رضا کنند…

«متن کامل شعر در ادامه ی مطلب»


ادامه مطلب
[ دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۰نظر ]

جمعه و روزهای دیگر ندارد

امروز هم بی آقا گذشت...
جمعه و روزهای دیگر ندارد
شب و روزها بدون مهدی فاطمه زهر است و
پر غم 
تا نیایی 
این نیز بگذرد نداریم!

[ دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۱نظر ]

کلنا جنودک یا زینب درستشه

کلنا جنودک یا زینب درستشه

کلنا مدافعک یا زینب بهتره

حتما ادامه ی مطلب رو بخونید


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۰نظر ]

حب علــــــــــــــــــــــی (ع)وبغض عمـــــــــــــــر

با هر تپشی که در دل آگاه است

یک لعنت بر عمر عدو الله است

حب علی و بغض عمر راه نجات

هر کس که جز این ره برود گمراه است

[ يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۲۷ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۰نظر ]

شکرانه بده

روزی اگر احساس نمودی پر شینی
گه مست ابوالفضل و گهی مست حسینی
بر خاک بزن بوسه نما سرمه چشمت
شکرانه بده زائر بین الحرمینی

[ يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۱۶ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۰نظر ]

دستان بریده

یا قمرالعشیره
از فضل خودت شبی زبانم دادی
ساقی شدی و طبع روانم دادی
گفتم که چه باید بنویسم از عشق
دستان بریده را نشانم دادی

[ يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۱۴ ب.ظ ] [ ابوالفضل رحمانی ]
[ ۰نظر ]